يه جوراي بدنم احساس سبکي مي کنه .
کنار پنجره ، دستامو دراز کردم . فاصلهء دست من تا ابرا شايد کمتر از يه وجب بود .
خواستم با دستم ابرارو جا به جا کنم ، ولي احساس کردم من که مي تونم ابرارو جا به جا کنم به جاي اين ، دستمو دراز کنم تا دستم به دست تو برسه .
آخه از اينکه تو دست منو ميگرفتي يه احساس غرور خاصي ميکردي .
حالا مي خوام اون احساسو دوباره بهت هديه بدم . نظرت چيه ؟ قبول ميکني ؟
اگه دستم به دستت برسه خودمو پرت ميکنم تو بغلت ، طوريکه سنگيني بدنمو احساس کني .
بعد
از اشکم برات مرواريد درست ميکنم که تو اونها رو جم کني و به جاي هديه اونو تو گردنم بندازي .
سبکم کن . سبک .
بزار حالا با تو برم تو ابرا
دستامو فشار بده ، واي چه احساسي . از احساس متولد شدن هم ، بهتره .
نه چرا داري دستمو رها ميکني . نه اگه اينکارو بکني پرت مي شم پائين . نه اين کارو نکن . به عظمتت اين کارو نکن.
ولي تو دست منو رها کردي و رفتي به بالا .
دارم پرت مي شم.
ولي چه جالب ، به جاي اينکه پائين رو نگاه کنم ، سرم رو بالا گرفتمو به عظمت عشق خيره شدم .
چه عظمتي . بي نظيره .
راستي گل مهربونم ، گل سرخي که دادي نصيب خود شاپرک شد
نظرات شما عزیزان:
آپ کردم.
با یه قالب و آهنگ جدید و مطالبی متفاوت
اگه دوست داشتی بیا،نظر یادت نره
دوست ندارم بهت دروغ بگم...!
آپــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــم
برچسبها: